loading...
مجله اینترنتی 7 ایرونی
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
ایمیل های شما برای شرکت در مسابقه 6 386 shahram
هدر لایه باز با موضوع تفریحی سری اول 0 208 shahram
4 کد کاربردی و مفید برای وبلاگ یا وب سایت 0 163 shahram
کد بنر گوشه باقابلیت مخفی کردن بنر و باز شدن لینک 0 121 shahram
کد اسلایدر زیبای آخرین نظرات 0 154 shahram
ابزار گوگل پلاس حرفه ای و زیبا 0 156 shahram
کد تبلیغات متنی برای تمام سیستم ها 0 170 shahram
دربی تهران (( بنظر شما کدوم تیم میبره؟ )) 1 172 shahram
ایجاد امکانات در انجمن 0 118 shahram
سایت طراحیون مسدود شد 1 187 shahram
جلوگیری از کپی کردن مطالب 1 167 soft
عکس جدید امیر آقایی با ظاهری متفاوت در رودخانه 2 195 soft
ترول های با مزه سری اول 2 201 soft
تاپیک جامع سفارش کاور برای شبکه اجتماعی به رایگان 2 267 soft
کسی هست یه قالب خوب به من معرفی کنه 1 180 shahram
طراحی رایگان بنر برای کاربران انجمن 3 379 shahram
نوشته بصورت نئون 0 129 shahram
حرکت متن در نوار وضعیت 0 105 shahram
بارش برف 0 107 shahram
پیام خوش امد گویی 0 109 shahram
کد قفل کردن راست کليک 0 100 shahram
دانلود اکشن حرفه ای برای زیباتر کردن عکس 0 121 sam17
قالب کامل عکس چت 0 148 shahram
قالب کامل ربو چت (robochat) برای چت روم 0 118 shahram
اسکریپت وبلاگدهی وطن بلاگ نسخه 4.1 همراه با آموزش نصب 0 111 shahram
میگم یه وقت زشت نباشه ! ( طنز ) 2 170 shahram
تصادف وحشتناک تریلی با 25 خودرو در تبریز !+ تصاویر 2 160 shahram
دوست داری تو کدوم موقعیت باشی ( طنز ) 2 176 shahram
اوباما رو ببین !!! 2 154 shahram
اگه می تونی این جمله ها رو تکرار کن !!! 1 106 morebi
علیرضا بازدید : 87 1392/10/30 نظرات (0)

روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.

ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.

حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.

پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.

ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.

هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت...

دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟

ندا آمد:

ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟

پدر گفت:زمین.

فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟

پدر پاسخ داد: آسمان ها.

فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟

پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.

فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟

پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1162
  • کل نظرات : 304
  • افراد آنلاین : 187
  • تعداد اعضا : 789
  • آی پی امروز : 416
  • آی پی دیروز : 65
  • بازدید امروز : 3,611
  • باردید دیروز : 84
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 6,778
  • بازدید ماه : 6,778
  • بازدید سال : 102,667
  • بازدید کلی : 1,432,952